از زمانی که پدرم مفقود شد تا به امروز مادرم لحظه به لحظه با خاطرات و یادش زندگی کرد در همه وقت حرفی از چهارسال زندگی مشترکشان داشت ، ولی ماه رمضون همیشه بیشتر میگفت انگار سفره سحر و افطار بیشتر تداعی میکرد خاطرات رو و بیشتر به رخ میکشید جای خالی پدرم را برای مادرم ...
سالها گذشت و من دقیقاً در جایگاهی هستم که مادر از سال 1365 تا بهحال در آن ایستاده "همسر شهید" ، بازهم دومین رمضان بدون محمدحسین عزیزم نمیدونم چه حال و احوالی داره که من هم در این ماه بیشتر و بیشتر جای خالی محمدحسین رو احساس میکنم سفره سحر ، سفره افطار و شبهای مسجد ارک و ... همه و همه جای خالیت را هر لحظه یادآوری می کنند. قطعا رمزی دارد ، شاید از همیشه به من نزدیکتری و شکی نیست در اینکه در رمضان درهای آسمان به روی زمین باز است و این "در" رحمت مرا به تو نزدیکتر کرده است.
وقتی خبر شهادتت را دادند مادرم گفت: "مطمئن باش از این به بعد هم با همدیگر زندگی میکنید ولی به نوعی دیگر و متفاوت که قابل بیان نیست و باید لمس کرد."
و این احساس از همان نوع است ، "تو" در آسمان و "من" در زمین اما نزدیک به همدیگر و با هم ...
شب اول ماه مبارک رمضان
مسجد ارک تهران
دست نوشته همسر شهید