ساعت به وقت رفتن
رفتن برای همیشه...
رفتن و دیگر روی تو را ندیدن!

۱۹ شهریور ۱۳۹۴ بود که چمدانت را دست گرفتی و راهی دیارِ غریب شدی.

خودم تو را رساندم. اصلا چمدانت را هم خودم بسته بودم. با وسواس تمام. دلم را هم بقچه پیچ کردم و کنارِ سجاده‌ی مادرت گذاشتم.

تو خوشحال بودی از اینکه بلاخره انتخاب شدی و من با بغض در گلو به تو لبخند می‌زدم.

تو راه نمی‌رفتی #روح‌الله 
انگار بال درآورده بودی و تمام طول مسیر را پرواز می‌کردی.
چشمانت برق می‌زد و همین من را می‌ترساند.

وقتی رسیدیم تو رفتی داخل بپرسی که رفتنت قطعی‌ست یا نه.

طاقت دیدنِ رفتنت را نداشتم.
سرم را گذاشتم روی فرمان.
دل می‌خواست شاهد رفتنت باشد، که من نداشتم!

چشمانم را بستم. با خودم گفتم اگر بیای و در جلوی ماشین را باز کنی یعنی رفتنی نیستی.
اما اگر در عقب ماشین را باز کنی، یعنی رفتنی شده‌ای و می‌خواهی چمدانت را برداری.

هنوز در افکار خود بودم که در عقب ماشین را باز کردی.

و من دوست داشتم به اندازه‌ی تمام عمر، زار بزنم برای رفتنت. اما به لبخندی سرد اکتفا کردم و تو رفتی...

رفتی تا به ظلم‌های دنیای اطرافت بی تفاوت نبوده باشی...

رفتی تا به جهانیان ثابت کنی غیرت و جوانمردی زنده است هنوز.

رفتی تا به واژه‌ی شجاعت رنگ و بوی تازه‌ای ببخشی...

رفتی و دیگر چشمانم روی تو را ندید!

و من تا ابد به تو افتخار خواهم کرد ای سرباز دلیرِ امام زمان(عج)


شهید روح الله قربانیشهید روح الله قربانی


صفحه اینستاگرام شهید قربانی: roohollah.ghorbani@