- ۲۱ آذر ۹۵ , ۲۲:۳۷
- ۲۳ آذر ۹۵ , ۱۴:۰۴
- ۲۶ آذر ۹۵ , ۰۵:۰۹
- ۲۶ آذر ۹۵ , ۰۵:۱۴
- ۱۳ آذر ۹۷ , ۲۱:۱۵
تا نوروز 1391 راهیان نور نرفته بودم. اون سال قرار بود سال تحویل شلمچه باشیم، وقتی اتوبوس نزدیک شلمچه شد به محمدحسین گفتم:
پدر من هشت سال توی این منطقه مفقود بوده دوست دارم الان که سال تحویل اینجا هستیم یه کم تنها باشیم و دور از جمع
وقتی پیاده شدیم زودتر از بقیه راه افتادیم، بی هدف راه میرفتم و پشت سرم آروم، آروم قدم بر میداشت
بهم گفت:
اینقدر راه برو و هرجا دلت گفت بشین
بعد از کلی راه رفتن و گشتن بالاخره نشستم ...
الان یک سال و نیم از شهادت محمدحسین گذشته و قسمت شده من رفتم همون جایی که اونقدر مردانه جنگید تا شد
«شهید مدافع حرم»
سفر سختی بود محمدحسین ، حتی نمیدونستم 15 روز روی تخت کدوم بیمارستان در غربت بودی؟
دیگه دلم هم حرفی برای گفتن اینکه کجا باید برگردم؟ کجا بنشینم؟ نداشت
و فقط به یاد اون عید و سال تحویل من ، تو شلمچه به دنبال جایی که روزی پدرم بوده و "تو" به دنبال "من"
ولی حالا چه سخت در این سفر من قدم به قدم به دنبال "تو" و "تو" ...
دلتنگم برایت ، برای زندگی پر از عشق و محبتمان ، برای آرزوها و هدفهایی که از آن می گفتیم ، دلتنگم برای ...
ولی مطمئنم با اینکه تو عرشی شدی و من همچنان در فرش ، هنوز هم فکر و هدف مشترک داریم که هر دویمان را خوشحال می کند.
چه چیزی مهمتر از اینکه :
« حرم امن بود و زائر داشت »
دل نوشته ای از همسر شهید
۹۴/۰۲/۱۹