بعد از مدت ها تونستیم خونه بخریم،
پنجشنبه با کلی مکافات اسباب کشی کردیم و آخر شب نایی برای منو همسرم نمونده بود.
از خستگی تمام بدنم درد می کرد،
تا چشمامو بستم خوابم برد... جمعه صبح بود که با صدای در چشمامو باز کردم، هنوز بدنم کوفته بود،
خانومم گفت پاشو برو ببین کیه چیکار دارن؟
بعدش هم برو نون بخر،
دوست داشتم باز هم بخوابم، حال بیرون رفتن نداشتم، اما چاره ای نبود...
بلند شدم ...
سیدمرتضی آوینی میگفت:" ای کاش میشد که تو را در مأمن تنهاییت رها کنیم و بگذریم که تو اینچنین میخواستی؛ اما ای عزیز، اجر تو در کتمان کردن است و اجر ما در افشا کردن.
تا تاریخ در افق وجود تو قله های بلند تکامل انسانی را ببیند".
برادر حسین!
آری تو گمنامی را انتخاب کردی. اما به ما هم حق بده که مثل تو نیستیم. به ما هم حق بده که نتوانیم از تو دم نزنیم...
تو همه چیزت را وقف این راه کردی. مگر چند نفر از مردم شهر میدانند که تو بارها مجروح شدی و باز هم شهرنشین نماندی و عازم جهاد شدی؛
خیلی ها رفتند و گفتند دیگر بس است؛ کمی هم به زندگی مان برسیم؛
اما تو ماندی! تو تا آخرش ماندی...! پس خوشابحالت که به آخرش رسیدی... جانت را گذاشتی در بلاد شام و عراق...
اصلا چه فرقی میکند شام بود یا عراق؟ مگر قصه عاشقی و جهاد تو در مرز و جغرافیا میگنجد؟
اگر اینگونه بود که مجاهد مهاجر نمیشدی... اگر اینگونه بود که پا از مرز کشور دنیاییت بیرون نمی گذاشتی...
آری تو مزد جهاد و مهاجرتت را گرفتی...
صحبت های جانسوز مادر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی بر بالای پیکر فرزندش:
"استخوان های مجید من سوخته ، اینقدر نگید اینها برای پول میرن..."
به گزارش وب ملازمان حرم313، شهید مجید قربانخانی بیست و یکم دی ماه سال ۱۳۹۴ هجری خورشیدی بههمراه همرزمانش همچون شهید مصطفی چگینی، شهید مرتضی کریمی و شهید محمد آژند در خان طومان سوریه به شهادت رسیده و پیکر پاک این شهید والامقام مفقودالاثر شد.
پیکر این شهید والامقام در آخرین تفحص صورت گرفته در منطقه خان طومان شناسایی شد.
در ادامه مطلب کلیپِ صحبت های جانسوز مادر شهید بر بالای پیکر فرزندش را مشاهده می کنید.
تک تک لحظات جریانات انتخابات رو فراموش نمی کنم آقا مصطفی خیلی قبل و بعد انتخابات شور داشتند والان که خاطرات رو مرور میکنم میبینم تمام این شور ها با شعور و بصیرت بالا بود
تمام ساعات و روزهای که باید از زندگی و انتظار برای ورود فاطمه خانم به جمع خانواده لذت می بردیم ،تمام شده بود اضطراب و نگرانی...
🔸یادمه قبل ازبرگزاری انتخابات روزی برای سونوگرافی به بلوار کشاورز رفته بودیم و موقع برگشت خوشحال از سالم بودن بچه برای خرید عروسک به پاساژی رفتیم که ما رو بیرون کردند و درب پاساژ رو بستند که نکنه طرافداران کاندیدا به داخل پاساژ بیایند ،به محض خارج شدن از پاساژ در سیل جمعیت طرافداران کاندیدا که برای هم شاخ و شونه می کشیدند قرار گرفتیم.
اونجا بود که اضطراب را در چهره آقا مصطفی می دیدم که با دلهره فقط سعی میکرد من رو از وسط جمعیت بیرون بکشه
🔸 فردای اعلام نتایج آرا ...
و حالا سه سال از بهاری ترین روز عمر تو می گذرد
روزی که در پاییز تازه متولد شدی
و شهادت آغاز راه است
تولد دوباره است
در سومین سالروز شهادتت به همراه همه آنهایی که
پنجره دلشان را رو به روشنی باز کردی
گرد هم جمع می شویم
تا ما هم در پاییز با نامت و یادت
بهاری شویم
این بهار در پاییز
زندگی ما را عوض خواهد کرد
مراسم سومین سالروز شهادت و تولد آسمانی شهید سیاهکالی
همزمان با هفده ربیع الاول روز میلاد با سعادت پیامبر اکرم(ص) و امام صادق(ع)
با حضور خانواده معزز شهید حججی
و با همراهی خانم دکتر حسینی گوینده خبر شبکه یک سیما
روز یکشنبه چهارم آذر ماه از ساعت سیزده
صحن مطهر امامزاده حسین در قزوین
درست از روزی که محسن سر داد
قصه ما به سر رسید!
و یک شهید بی سر شد نماد عزت مردم ایران
جوری که همه دوست داشتند با او عکس تکی بگیرند
اما حیف که محسن سر نداشت
حیف که بدنش را تکه تکه کرده بودند
اگر می خواهید روضه های کربلا و محرم برایتان زنده شود کتاب "سربلند" را بخوانید
زندگی نامه داستانی شهید محسن حججی
تو حیاط بودم،که مرتضی اومد. سلام داد وایستاد تو تراس.
چند تا توت رسیده چید و گرفت طرفم،گفتم خودت بخور پسرم،
گفت میخوام تو شیرین کام باشی مامان...
هم شوق و عجله و هم یه غصه و نگرانی تو نگاهش بود...
گفت مامان اومدم، خداحافظی
دلم لرزید...
فهمیدم دوباره هوای سوریه زده به سرش،گفتم خیره ان شاءالله.
گفت: میرم ماموریت، یزد...
هیچ وقت نمیگفت که میره سوریه، میترسید مانعش بشم...
بعد از اینکه میرسید اونور مرز . . .
عاشق اگر نباشی شهادت نصیبت نمی شود بی پرده بگویمت گردل به دل دلدار ندهی دلت دل نمی شود، بر عاشقان حرم یار غبطه می خورم بر این نگاه پر از عشقشان غبطه می خورم، من خسته ام این همه دنیای بی نشان بر خون پاک ریخته شان غبطه می خورم دل را اسیر عشق معبود کردند این پاک دلان بر دل های پاک اسیرشان غبطه می خورم درمکتب حسینی نشان خونین زدند بر مکتب و ایمانشان غبطه می خورم سر را به راه یار از دل وجان تقدیم کرده اند بر سرهای آغشته به خونشان غبطه می خورم،باخنده اشک شوق ریختند و راهی شدند، بر خنده های ازسر عشقشان غبطه می خورم راه حسین را پیش گرفتند و شاهد شدند بر راه رفته به یاد حسینشان غبطه می خورم، آهی کشم از سر حسرت و با تمام وجود بر تن های غرقه به خونشان غبطه می خورم.
معرفت و مردانگی جوانان دهه شصتی این روزها بر دفتر روزمرگی خط می کشد تا روایت زیبایی از یک دور ده ساله زندگی در زیر سایه ابرمرد دُرچه ای را به ثبت رساند و قطعا نگارش این وصال زیبا و سراسر معرفت و ایمان را در هیچ جای زندگی پر از هیاهوی دنیایی نمی توان یافت.
ساعت به وقت رفتن
رفتن برای همیشه...
رفتن و دیگر روی تو را ندیدن!
۱۹ شهریور ۱۳۹۴ بود که چمدانت را دست گرفتی و راهی دیارِ غریب شدی.
خودم تو را رساندم. اصلا چمدانت را هم خودم بسته بودم. با وسواس تمام. دلم را هم بقچه پیچ کردم و کنارِ سجادهی مادرت گذاشتم.
تو خوشحال بودی از اینکه بلاخره انتخاب شدی و من با بغض در گلو به تو لبخند میزدم.
تو راه نمیرفتی #روحالله
انگار بال درآورده بودی و تمام طول مسیر را پرواز میکردی.
چشمانت برق میزد و همین من را میترساند.
وقتی رسیدیم . . .
عید قربان سال ۹۴ بود
از قبل هماهنگ شده بود، و به اطلاع اهالی هم رسیده بود، که قراره روز عید قربان، محمدتقی با پاراموتور، در آسمان محل پرواز کنه.
اون روز همه ی اهالیِ با محبت شهاب الدین ، چشمشون به آسمان و پرواز محمدتقی جان بود.
همه یا روی پشت بام بودن، یا توی حیاطشون، و برای محمدتقی جان دست تکان میدادن
محمدتقی هم از بالا براشون گل و تکه های کوچک کاغذ که روش نوشته شده بود* عید قربان مبارک* میریخت.
...