مهدی صابری یکی از شهدای افغانستانی مدافع حرم است. او فرمانده گروهان حضرت علی اکبر(ع) نیروی مخصوص تیپ فاطمیون بوده است. پیکر مطهر این شهید و سه تن دیگر از شهدای تیپ فاطمیون همزمان با ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در اسفند ماه سال93 با حضور گسترده مردم شهر مقدس قم از مسجد امام حسن عسکری (ع) به طرف آستان مقدس حضرت معصومه (سلام الله علیها) تشییع و در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
آخرین دست نوشته این شهید مدافع حرم در ادامه می آید:
بسم الله الرحمن الرحیم. یا علی اکبر لیلا؛
عشقت میان سینه من پا گرفته * شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی * حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقاجان دلم از دست رفته * پایین پای مرقدت ماوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب * شش گوشه هم با نور تو ماوا گرفته
از این شهید والامقام یک فایل صوتی منتشر شده که از آخرین لحظات وی قبل از شهادت و در چند ده متری تروریست های تکفیری حکایت داد: “یا حسین، یا حسین، یا حسین” ، دقیقا مقابلمون، تکفیری های لعنتی اند/ تعدادِ زخمی هامون رفته بالا/ دلمون گرمه به حضرت زینب/ دو تا شهید دادیم، هشت تا زخمی، ولی دلمون گرمه که راه خوبی رو انتخاب کردیم/ شارژِ موبایلم تموم شده، دیگه زیاد نمی تونم صحبت کنم/ چون مموری های گوشی ام رو برداشته بودم، حافظه ای برای ضبط فیلم ندارم.
نفس عمیقی می کشد و ادامه می دهد: اگه ما رو بعد دیدید که هیچ، توفیق ازمون سلب شده/ یا حسین...
اگرم ندیدید، ما رو حلال کنید، از ته دل حلال کنید/ خیلی بد کردیم، خیلی/ بندگی خدا رو نکردیم... (هق هق گریه امانش نمیدهد) با بغضی در گلو به سختی می گوید: خدایا بنده خوبی برات نبودم.
بعد ادامه می دهد: شرایطِ سختیه / گریه ام نه از ترس بود/ از اینکه بندگی خدا رو نکردم بود. یا حسینِ زهرا... صدای تک تیراندازها قطع نمی شود، ادامه می دهد.
او ادامه می دهد: این خمپاره آخری، یکی از بچه ها، پای چپش قطع شد/ دستام الان پر خونه/ موبایلم هم، همینطور/ الان پایِ قطع شدش، یه طرف، تنش یه طرف...
یا حسین، یا حسین ، گویا یکی از نیروهایش اجازه عقب نشینی می خواهد، فریاد می زند: نه نه! عقب نشینی تو کار نیست، سنگر رو حفظ کن! سنگر رو حفظ کن!
در آخر، پشت بیسیم از هم رزمانش می خواهد اگر میتوانند کسی را بفرستند که برایشان آب بیاورد، که پاسخ منفی است. لحظاتی بعد به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو، امکان جابه جایی مجروحین وجود ندارد.
این فرمانده جوان و شجاع، بدون تردید و محافظه کاری های مرسوم، سراغ یک نفربر می رود و با علم به اینکه ممکن است به راحتی مورد اصابت موشک قرار گیرد و زنده زنده در آتش بسوزد، وارد میدان نبرد می شود و تک و تنها به سراغ مجروحین می رود و آنها را یکی یکی سوار نفربر می کند و به سلامت بیرون می آید.
ساعتی بعد مهدی با صورت به زمین خورد! سه گلوله همزمان سینه و پهلو و گردن مهدی را درید و خون فواره زد.
ایام فاطمیه سال 1393 بود و سالگرد شهادت حضرت زهرا(س) که مهدی مهمان مادر شد. پدرش می گوید مهدی در وصیت نامه اش نوشته است "رسیدن به سن سی سال بعد از آقا علی اکبر برایم ننگ است تن و بدن سالم داشتن بعد از آقا علی اکبر را نمی توانم تصور کنم فرق سالم را بعد از آقا علی اکبر نمی خواهم.
پنج روز قبل از شهادتش یعنی 5 اسفند ماه وصیت نامه خود را نوشت و در وصیت نامه اش خبر از شهادت اش داد و همچنین در بار آخری که به خانه برگشت به مسئول هیات محل گفته بود که من دیگر بر نمی گردم! گفته بود که مسئول هیات شان بر پیکرش نماز بخواند و پرچم هیات حضرت علی اکبر را بر روی تابوتش بگذارد.
بار آخر به مادرش هم گفته بود که من می روم و برای ایام فاطمیه برمی گردم و به شما کمک می کنم! شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) برگشت اما با شهادت.
مهدی در خانواده ای مجاهد و روحانی بزرگ شده بود. از کودکی علاقه خاصی به حضرت فاطمه زهرا (س) داشت. کلاس دوم سوم دبستان بود که با هیات ام ابیها در فعالیت های مذهبی حضوری فعال پیدا کرد و از همان موقع مداحی را هم شروع کرد. شهید مهدی عشق و علاقه بی حد به اهل بیت داشت و در مقام عمل به اهل بیت عشق می ورزید و حتی لباسی که برای مراسم عزاداری اهل بیت می پوشید از آن لباس برای مصیبت اقوام و دوستان استفاده نمی کرد. حضرت علی اکبر را شاه زاده علی اکبر صدا می کرد و علاقه ویژه ای به ایشان داشت و در هیات حضرت علی اکبر(ع) فعالیت می کرد و در یادداشت هایش سخن از ایشان می زند و حتی گروهان خودش در جبهه های مقاومت را به نام ایشان نامگذاری نمود.
مهدی در ایام محرم و صفر کلا در هیات خودشان مشغول بود در ستاد اعتکاف کارهای فرهنگی می کرد و در ایام فاطمیه در ستاد حدیث غربت فعالیت می کردند. او دانشجوی رشته زمین شناسی هم بود و در فعالیت های فرهنگی بسیار پرتلاش ظاهر می شد.
مادرش می گفت : در طول زندگی لقمه پاک را همیشه رعایت کردیم و در زمان بارداری و شیردهی مهدی هم رعایت می کردم که هرجایی غذا نخورم و جز راه حلال سعی کردیم پولی به منزل ما نیاید.
لطفی که خداوند در حق مهدی داشت جاذبه مهدی بود که نه فقط بچه های هیات و مذهبی او را دوست داشتند بلکه با جوانانی که خیلی تقید دینی هم نداشتند با آنها دوست می شد و طوری امر به معروف و نهی از منکر می کرد که در آنها تاثیر می گذاشت و به نظر من سرگذشت شهدای دفاع مقدس بود که مهدی را علاقه مند به راه جهاد و مقاومت کرده بود و از دوران نوجوانی درفضای جهاد بود.
آخرین باری که مهدی به ایران آمد با هم به مشهد رفتیم و بعد از این که زیارت کردیم در صحن سقاخانه دیدم ایستاده و می خندد!! به مهدی گفتم چیه مادر، چرا می خندی؟ گفت مادر امضای شهادتم را از آقا امام رضا(ع) گرفتم.
من به مهدی گفتم مادر اگر تو شهید بشوی من دیگر کسی را ندارم. مهدی دستش را به سمت آسمان برد و گفت خدا هست. او در جبهه های مقاومت نقش موثری داشت. هم رزمانش به من می گفتند به مهدی احتیاج داریم و بار دوم طوری شد که من به این نتیجه رسیده بودم که حضور مهدی برای دفاع از حرم وظیفه اش است.
انتهای پیام/