مواظب حرف هایمان باشیم که در قبال آنها باید در پیشگاه الهی پاسخگو باشیم. نکند که با حرفمان دلی را شکسته ، رنجانده یا باعث اختلاف شویم ، حتی آنها که به شوخی می زنیم ، گاهی حرفهایی که به شوخی می زنیم به دل طرف مقابل می نشیند و باعث آزار او می شود و به این راحتی ها هم از دلش بیرون نمی رود.
خصوصا با کسی که اولین برخوردمان را داریم...
باید بیشتر مراقب بود ..
خودم خیلی دوست دارم خونه شهدا که میریم خیلی جمعیت زیاد باشه که با جمعیتی که رفتیم بگیم که ما ادامه دهنده راه شهید شما هستیم و کاری که براشون انجام نمیدیم ولی اون خانواده با دیدن جمعیت دل گرم بشوند.
توقع داشتم که جمع بیش از این 20 نفری باشه که رفتیم منزل شهید ولی جمعیتی که رفتیم خیلی باعث دلگرمی خانواده شهید شد و خیلی خوشحال شدند از حضور جمع ...
با این که قبلا همسر شهید رو دیده بودم و از خاطرات ایشون استفاده کرده بودم ولی شرم حضورم بیش از قبل بود چون از شهید بزرگوار بیش از دیگران خبر داشتم و شناخت نسبی از شهید پیدا کرده بودم که این شهید چقدر بزرگوار بودند و به دلایلی و با چه شاخصه هایی به این فیض نائل اومده بودند .
نگاهم رو نمیتونستم از گل های فرش بالاتر بیارم و بارها و بارها شروع به شمارش گلهای فرش و جلوی چشمم کردم و با این که در فضای جلسه بودم و گردوننده جلسه ولی انگار در اینجا نیستم و جای دیگری هستم و گاهی به عمق حرفهای همسر شهید هجرت می کردم ...
به بزرگی این شهید بزرگوار ...
صوت دیدار جهت استفاده دوستانی که نتوانسته اند در مراسم شرکت نمایند و دلشان همراه ما بود اینجا گذاشته می شود.
سلام همه بزرگواران به خانواده شهید رسانده شد
حجم ویدیو:8.18 مگابایت
با تشکر از جناب آقای عباس زاده بخاطر تهیه این گزارش
تازه دیپلمشو گرفته بود و دنبال کار می گشت که
هزینه ای به خانواده تحمیل نکنه، به هر دری زد تا بلاخره یه کار خوب براش جور شد.😍
خیلی راضی بود و با شوق و ذوق کارشو شروع کرد.
بعد از چند روز دیدم دیگه نمیره سر کار، گفتم مرتضی جان، کارتو نپسندیدی؟چرا دیگه نمیری؟
لبخندحاکی از رضایت چاشنی نگاه نافذش کرد و گفت: چرا اتفاقا خیلی هم عالی بود، اما صلاح بود که دیگه نرم!
بیشتر کنجکاو شدم که بدونم دلیلش چیه؟
کلی پرس و جو کردم تا اینکه گفت رفیقش بیکار بوده و هماهنگ کرده که اون بره... آخه اون زن و بچه داشته و سخته که یه مرد شرمنده ی زن و
بچه اش باشه...خاطره ای از زبان خواهر شهید.
#والعاقبة_للمتقین
#مرتضی_مسیب_زاده
#2
مادرم سر حسین آقا باردار بودن اما هیچکس ازین موضوع اطلاع نداشت.
حتی نمیدونستیم جنسیت جنین چیه.
یکروز مادر بزرگم تماس گرفتن و گفتن پسرشون یعنی عموی وسطی ما خواب دیده خدا به داداشش (پدر حسین)پسری عطا کرده و اسمش رو مختار گذاشتن.
دومین اعزام حسین آقا به سوریه، وقتی بی قراری مادرمو دیدم، خواب عمو رو بهشون یادآوری کردم.
گفتم یادتونه نام حسین رو تو خواب عمو مختار گذاشته بودین؟شاید حسین انتخاب شده خدا باشه برای انتقام خون اباعبدالله ولی تو این زمونه.
این حرف تاثیر زیادی روی مادرم گذاشت و با خیال راحت تری حسین آقا رو راهی سوریه کردن،به امید اینکه پسرشون جزو منتقمین حسین(ع) باشه.
خواب عمو بعد از شهادت حسین آقا تعبیر شد.
مدافعان حرم در درجه اول منتقم خون اباعبدالله هستن که خودشون آخرین مدافع حرمشون بودن.
به نقل از #خواهر_شهید 🌹
#شهید_حسین_معز_غلامی