علامه مصباح یزدی خطاب به خانواده شهید مدافع حرم دهه هفتادی؛
اگر میتوانستم، جامه احرام به تن و با پای برهنه در مراسمهای این شهید شرکت و عرض ادب می کردم + زندگی نامه شهید
------------------------------------
شهید مدافع حرم محمدامین کریمیان : خواهش آخر من این است که سلام مرا به امام خامنهای برسانید و بگویید اگر دوباره زنده شوم از تکهتکه شدن در راه شما ابایی ندارم.
التماسهای همسر یک مدافع حرم به خدا/ اگر شهید نمیشد، میمُرد!
برای هزارمین بار و شاید بیشتر، عکسهایش را نگاه کردم آنقدر دقیق عکسها را میدیدم که حتی جزئیات آنها را هم میدانستم اما خاطرات محمد تمامشدنی نبود.
ولخرجی یک مدافع حرم برای ازدواجش!/ تا جوانیم باید جوانی کنیم
برای محمد همه چیز در جوانی خوش بود حتی شهادت! من اما میگفتم باید نوه نتیجههایمان را ببینیم! میگفت «پس کی شهید شوم؟» و هر دومان بلند بلند میخندیدیم...
مادری که پسرش را حبس کرد/مهاجری از «خاوران»
موقع رفتن همین که محمد رضا برای جمع کردن وسایلش رفت داخل اتاق در را بستم و گفتم: دیگر حق نداری بروی. یا در جنگ افغانستان هستی یا جای دیگر. من خسته شدم.
درخواست یک مدافع حرم از فرزندانش/ دعا کردم بابا شهید شود
از زیارت امام رضا که برگشتیم، محمدمحسن گفت «مامان دعا کردم بابا شهید بشه!»
گفتم «چرا؟» گفت «اگر شهید بشه بهتر از مُردنه!»
برادران خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
به گزارش ملازمان حرم 313، ظهر دوشنبه پیکر پاک و مطهر محمدآژند شهید مدافع حرم با حضور جمعی از مسئولان اعم از ائمه جمعه شهرهای وحیدیه، شهریار، اندیشه، فرمانده سپاه این شهرستان و اعضای شوراهای اسلامی شهر و روستا از میدان امام خمینی(ره) تا میدان شهدای گمنام شهریار تشییع شد.
در حاشیه دیدار خانوادههای شهدای هفتم تیر و جمعی از خانوادههای شهدای مدافع حرم، تعدادی از فرزندان شهدای مدافع حرم با حضرت آیتالله خامنهای گفتوگوی صمیمانهای داشتند.
پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR لحظاتی شیرین از حرف دلهای فرزندان مدافعان حریم اهل بیت (علیهم السلام) با رهبر انقلاب را در این نماهنگ به قاب تصویر کشیده است.
حرفها را تکرار کنید!/ اگر بگویی نروم، میمانم
حسین اولین مرتبه بود که به خواستگاری میآمد. از آنجا که به شدت خجالتی و مأخوذ به حیا بود، وقتی میخواستیم به اتاق برویم، اجازه خواست که مادرش هم به اتاق بیاید و بعد راحت همه حرفهایش را مطرح کرد!