میگفت تو اولین ایرانی هستی که اومدی خونمون ...

تو افغانستان همه چی داشتیم
همسرم نظامی بود و تحصیل کرده
تازه ازدواج کرده بودیم و من از اینکه خدا مردی مثل "عباس" رو سر راهم گذاشته بود خیلی شاکر بودم
خیلی دوستش داشتم
خیلی دوستم داشت

عباس همیشه بهم میگفت : تو فقط ازم راضی باش ، دوستم داشته باش، خانوم خونم باش، دیگه هیچی نمیخوام...
عباس تک بود ، یدونه بود ...
نجابتش،مهربونیش،حتی عبادتش، خیلی خاص بود ...
تازه فهمیده بودیم که داریم پدر و مادر میشیم
خوشی هامون داشت کامل و کاملتر میشد ، که یه شب ...

نیمه شب با هراس از خواب پرید و صدام کرد پاشو خانوم خواب عجیبی دیدم...
باید بریم ایران ...
بهش گفتم همین الان؟
گفت تو اولین فرصت
گفتم چی شده خب بگو
گفت خواب حضرت زینب (س) رو دیدم
"بی بی" فرمودن عباس برای سربازی ما انتخاب شدی پاشو زودتر بیا ...

دیگه عباس هوایی شد...
بهش گفتن اگه بخوای بری ایران اخراجت میکنیم
از نظام اومد بیرون
خونه و ماشین رو نفروخته راهی ایران شدیم ...
اینجا که اومدیم کارگری میکرد هر کاری ... فقط باید نون حلال میاورد
هنوزم گریه های شبانش یادمه
همش میگفت دعا کن زودتر برم

رفت سپاه "فاطمیون" و چیزی نگذشت که اعزام شد
از حال و هواش فهمیده بودم که عباس موندنی نیست
اومد مرخصی مثل پروانه دور و اطراف من میگشت
نمیزاشت دست به سیاه و سفید بزنم
نزدیک به دنیا اومدن پسرمون دوباره اعزام شد
ولی این بار مستقیم به بهشت ...

اینها درد دل همسرشهید مدافع حرم از سپاه فاطمیون بود
حتی اجازه نداد اسم همسرشهیدش رو بیارم..
گفت سادات تو اولین ایرانی هستی که اومدی خونه ما
ما چقدر به عباس ها و خانواده هاشون مدیونیم‌..
فاطمیون
افغانی های نجیبِ مدافع حرم
عباس الان اینجاست، قطعه بهشتیان
۲۱:۱۵ قطعه۵۰

با تشکر از: آی پاراسی سادات