به گزارش ملازمان حرم 313 ; منطقه ای در شمال پاکستان وجود دارد به نام پاراچنار. شیعیان این منطقه از سه طرف در محاصره طالبان قرار دارند. آنها شهدای بسیاری را در راه حفظ اعتقادات خود تقدیم کردند. برخی دوستان که به این منطقه سفر کرده اند می گویند: پاراچنار شعبه ای از جمهوری اسلامی ایران است. مردم این منطقه به ایران و ایرانی ها عشق می ورزند.

سهیل کریمی از مستندسازان ایران که چندین سفر به پاکستان، سوریه، افغانستان و کشورهای مختلف داشته و با حضور در میان مردمان این کشورها مستندهای زیادی با محوریت اقوام و جبهه مقاومت اسلامی ساخته. گزارشی از سفر به پاراچنار ارائه می دهد.

کریمی در یادداشتی کوتاه در صفحه اجتماعی خود وصفی درباره روزهای رزم و صلابت یکی از مبارزین پاکستانی پاراچنار به زبان محاوره نوشته است که در ادامه می خوانید:

غیور راست مى گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک ترین ترسى از تیر خصم، راه مى رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.

بهش می گفتند چَمچَه مار(مارکبری) خیلی زمخت بود و عبوس. لااقل تو اولین دیدارمون این جور می نمود. بالای کوه های خِیواص. در مجاورت روستای تازه آزاد شده ی شلوزان. در شرقی ترین نقطه ی منطقه ی پاراچنار پاکستان و کمی قبل از مرز افغانستان.

برعکس همه ی شیعه های پاراچنار، دستار طالبانی سرش بود. یه شاخه گل داودی زرد رنگ هم گذاشته بود روی گوش سمت راستش. نمی دونم چرا. و همین من رو گول زد!

وقتی دوربین رو سمتش آوردم، با غیظ گفت نگیر. از من تصویر نگیر! اصلاً باهاش بحث نکردم. اصرار به تصویر گرفتن هم نداشتم.

تازه ناهار خورده بودیم. پایین کوه و تو مسجد حضرت زهرا(س) در منطقه شلوزان. البته من نخوردم. مزاجم با آب پاراچنار سازگار نبود. کم می خوردم و هر چیزی رو هم نمی خوردم.

حالا اینجا سفره ی نون و پنیر و چای پهن کرده بودند. دقیقاً تو خط مقدم جبهه و کمی عقبتر از یال کوه مشرف به مواضع طالبان. چمچه مار همینطور که داشت لقمه ی درشتی واسه خودش می گرفت ، رو به بقیه به من اشاره کرد و پرسید؛ خارجیه؟

هلال آقا گفت؛ ایرانیه!

گل از گل چمچه مار شکفت! لقمه تو دهنش تمام قد در مقابلم ایستاد. به زور سر سفره نشوند و برام یه لقمه ی نون و پنیر گرفت. به لهجه پشتون گفت چرا پس نمی گی ایرانی هستی؟! لبخندی شیرین تحویلش دادم. گفت دوربینت رو روشن کن و دنبالم بیا.

از یه خاکریز کم عرض و کم عمق به سنگری بردمان که از دریچه ش موضع طالبان تو دید مون بود. گفت اون جا رو بگیر. بعد نشست پشت تیربار و یه باکس تیر رو تو سرشون خالی کرد.

ول وله ای اون ور راه افتاد. گفت دوربینت رو بذار کنار و بیا اینجا. دوربین رو دادم به اسد علی و گفتم لنزش رو بگیر طرف ما. هنوز نمی دونستم چه کار داره! رو به هلال آقا گفت: می خوام این جوون ایرانی دِین ش رو به دین ش ادا کنه! بعد تیربار رو سپرد به من.

سنگر اصلی طالبان پاکستانی رو دقیق نشون ام داد. بعد گفت امون شون رو بِبُر. بسم اللهی گفتم و تموم قطار توی باکس رو ریختم سرشون. یکی که با دوربین اون ور رو زیر نظر داشت داد می زد خورد خورد!

حالا دیگه نفهمیدم اغراق می کرد یا خواست مهمون نوازی رو در حق من تموم کرده باشه! تو مسیر برگشت از این سنگر هم، طالبان لطف ما رو بی پاسخ نذاشتند و اگر اقدام سریع و به جای چمچه مار و هُل دادن من روی زمین نبود، همان لحظه آب کش می شدم.

شاخه گل داودی از لای لاله ی گوشش به زمین افتاده بود. اون رو برداشتم و وقتی به سمت من می چرخید به طرفش بردم. خنده ی شیرینی رو لبش نشست و به فارسی گفت: دوستی! بعد دست رو شونه ی من گذاشت و فشرد. لاغر بود و قد بلند. ابهتی خاص داشت. یه جورایی من رو یاد حاج احمد متوسلیان می انداخت. با همون صلابت فرمان دهی. از همراه دیگه مون غیور پرسیدم چرا بهش می گید چمچه مار؟

غیور همون جور که قد و بالای چمچه مار رو تماشا می کرد گفت: مثل مار کبرا می مونه. با همین هیبت میره تو مواضع طالبان و چند روزی باهاشون سر می کنه، حتی تو جلسات شون شرکت می کنه. نظر میده و نظر می گیره! بدون این که کوچک ترین شکی از شیعه و پاراچناری بودنش ایجاد کنه.

بعد خیلی خون سرد میاد اینور و عملیات بچه ها رو فرماندهی می کنه. به همین راحتی. نه پنهون شدنی، نه استتاری، نه حتی خم شدنی! مثل یه مار کبرا. مثل چمچه مار.

غیور راست مى گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک ترین ترسى از تیر خصم، راه مى رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.

***

چند روز بعد خبری در خبرگزاری ها پخش شد. هفت شهید پاکستانی مدافع حرم امروز در شهر قم تشییع و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده خواهند شد. این شهدا از اهالی منطقه پاراچنار پاکستان به نام های «طاهر حسین »، «جمیل حسین »،«جاوید حسین» ،« باقر حسین » ،« سید رضی شاه »،« قادر علی » و «قابل حسین » هستند.

با شروع حملات گروه های تکفیری به حرم حضرت زینب(س) شیعیانی از کشورهای مختلف جهان برای دفاع از این بارگاه به سوریه شتافتند که بخشی از نیروها از اتباع کشور پاکستان بودند، آنان تیپ زینبیون را در این کشور تشکیل دادند. تا اینجای خبر را برخی از مردم شنیده بودند. اما یکی از این شهدا که تشییع می شود، شهید «جمیل حسین» است که پیش از این دلاوری های زیادی را در منطقه پاراچنار پاکستان نشان داد و در نهایت در حین دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید. او همان چمچه مار، دلاور شجاع پاکستانی بود که مزد جهاد خود را در کنار حرم حضرت زینب(س) گرفت.

آقای سهیل کریمی در صفحه اش ادامه می دهد : امروز صبح غیورحسین برام پیغام فرستاد: چمچه مار رو یادت میاد؟ سر ارتفاعات خِیواص؟ گفتم بله، چطور؟! گفت: دیروز تو سوریه شهید شد. مثل شیر…