تک تک لحظات جریانات انتخابات رو فراموش نمی کنم آقا مصطفی خیلی قبل و بعد انتخابات شور داشتند والان که خاطرات رو مرور میکنم میبینم تمام این شور ها با شعور و بصیرت بالا بود


تمام ساعات و روزهای که باید از زندگی و انتظار برای ورود فاطمه خانم به جمع خانواده لذت می بردیم ،تمام شده بود اضطراب و نگرانی...
 
🔸یادمه قبل ازبرگزاری انتخابات روزی برای سونوگرافی به بلوار کشاورز رفته بودیم و موقع برگشت خوشحال از سالم بودن بچه برای خرید عروسک به پاساژی رفتیم که ما رو بیرون کردند و درب پاساژ رو بستند که نکنه طرافداران کاندیدا به داخل پاساژ بیایند ،به محض خارج شدن از پاساژ در سیل جمعیت طرافداران کاندیدا که برای هم شاخ و شونه می کشیدند قرار گرفتیم.
اونجا بود که اضطراب را در چهره آقا مصطفی می دیدم که با دلهره فقط سعی میکرد من رو از وسط جمعیت بیرون بکشه
 
🔸آقا مصطفی ۲بار مجروحیت داشتند
فردای اعلام نتایج آرا یکی از دوستانشان که زمان طلبگی با هم آشنا شده بودند با آقا مصطفی تماس گرفتند که شهرک غرب شلوغ شده اگه شد بیا...
آقا مصطفی هم سریع با پدر و برادرم حرکت کردند واین شروع حضور ایشون در مقابله با اغتشاشگران بود.
 
🔸اولین مجروحیت آقا مصطفی ۲۵خرداد بود که برای تجمع در میدان امام حسین رفته بودند آقا مصطفی وپدرم با هم رفته بودند. برادرم هم با بچه های مسجد رفتند زمان برگشت آقا مصطفی با یکی از دوستانشان که موتور داشتند بر می گردند که تنها نباشند پدر و برادرم هم در مقابله با درگیری یکی از خیابانها می مانند
و دیگر کسی از آقا مصطفی خبری نداشت ...
 
🔸خودشان تعریف می کردند که موقع بنزین زدن از اتوبوس مسجد جا می مانند و نزدیک میدان آزادی می ایستند و دوستشان بالای موتور می رود که اتوبوس را می بیند یا نه، اغتشاشگران به سمت آنها هجوم می آوردند و فقط به جرم این که شلوار بسیجی (پلنگی)پاشون بود آقا مصطفی را با پنج ضربه چاقو به پای چپ و یک ضربه قمه به بازوی دست چپ و ضربات زیاد به سرش در حد مرگ میزنن

دوستشان وقتی سر بر میگرداند میبیند که آقا مصطفی زیر دست و پای اغتشاشگرانه برای کمک و نجات آقا مصطفی که می رود یه ضربه چاقو به کمرشان می زنند وتعریف می کردند که ساعت ۴تا۱۲ شب کف خیابان افتاده بودند با خونریزی شدید و فتنه گران اجازه آمدن آمبولانس و انتقال به بیمارستان را نمی دادند و تهدید می کردند که آمبولانس را با مجروحین آتش میزنند...

شهید روح الله قربانی

🔸ساعت ۱۲شب بود که آمبولانس بلاخره رسید و تونست آقا مصطفی و دوستشان را به بیمارستان ارتش انتقال بدن
ساعت۳شب من چون نتونستم با آقا مصطفی و برادرم و پدرم تماس بگیرم هنوز بیدار بودم که پدرشان تماس گرفتند و گفتند مصطفی مجروح شده و بیمارستان بستری هستن.
محله ما آژانس شبانه روزی نداشت با چه سختی خودم رو به بیمارستان رساندم

🔸وقتی وارد بیمارستان شدم تخت های اورژانس با پرده هایی از هم جدا شده بود همانطور که سرم پایین بود از زیر پرده کفش آقا مصطفی را دیدم و پای پرستاری که مشغول انجام کارهای آقا مصطفی بودند به کفش پر از خون آقا مصطفی خورد با چشمان خودم تکان و موج خون داخل کفش آقا مصطفی می دیدم.

وقتی پرده را کنار زدم آقا مصطفی با صورت رنگ پریده بیحال روی تخت خوابیده بودند تا من را دیدند سریع خودشان رامرتب کرد
با لبخند زیبا و همیشگی و دلنشین شروع کرد به دلداری دادن و سر به سر گذاشتن.
صبح۲۶خرداد از بیمارستان مرخص شد.
انقدر اذیت بود و سرگیجه داشت که نمی توانست سرپا بایستد.
صبح ۲۷خرداد بعد از صبحانه آماده شد گفتم با این وضعیت جسمی کجا؟با بغض گفت: عزیز در سایت ها اعلام کردند امروز به سمت بیت میرن .
تا حالا کم دل آقا خون شده
من باید بمیرم
من تو خونه باشم بعد فتنه گران به راحتی به زبان بیارن که سمت بیت برن
من جنازه هم باشم میرم، الان که هنوز خوبم.

شهید روح الله قربانی

🔸در ایام فتنه و اغتشاشات آقا مصطفی دانشگاه نمیرفتن فرصت نمی کردند، هر روز تهران می رفتند.
یک روز صبح بعد از نماز آماده شد برای رفتن به دانشگاه جالب بود که از قبل استخاره گرفته بود (آقا مصطفی تقریبا تمام کارهاش رو با استخاره انجام میداد و واقعا به جواب استخاره ها هم عمل می کرد .حتی اگه بر خلاف میلش بود)
دیر وقت بود که برگشت خونه ولی خیلی خوشحال بود .
چایی که آوردم گفت بشین برات تعریف کنم امروز چه کردم.
وقتی از کلاس می خواستم بیام خونه دیدم گروهی از دانشجویان در گوشه ای از حیاط دانشگاه تحصن کردند شمع مشکی گذاشتن و چند عکس از ندا آقا سلطان گذاشتند و چند برگه که نوشته بودند بای ذنب قتلت و خلاصه سکوت کرده بودند.
رفتم کنارشان تا خواستم صحبت کنم موضع گرفتند ولی شروع کردم کم کم طوری که جذب شدند بعد گفتم خوب اینجا نمی شه صحبت کرد بریم بالا همه اومدن بالا که ببینند نتیجه بحث چی میشه انقدر بگم که هم اون تجمع بهم خورد و هم تعداد زیادی از اون جمع که از واقعیت خبر نداشتند از جمع دور شدند و حیاط دانشگاه هم هیچ صحنه سیاسی نداشت.

🔶خاطرات حضور آقا مصطفی در فتنه خیلی زیاده
مجروحیت دومشان ۱۶آذر بود که انگشت دستشان شکست و آخرین ضربه این اغتشاشات و خاطره تلخ من که واقعا همیشه گفتم از افرادی که باعث آن شدن نمیگذرم این بود که وقتی فاطمه به دنیا اومد ۲۷ماه مبارک رمضان بود و زمانی که من مرخص شدم از بیمارستان روز قدس بود که بخاطر اغتشاشی که در روز قدس اتفاق افتاده بود، آقا مصطفی رفتند نماز جمعه برای مقابله با اغتشاش گران و روز قشنگ زندگی ما که باید با هم اولین گل زندگی رو به خونه میبردیم نبودند و من تنها با پدر و مادرشان برگشتم خونه و ایشون شب بعد از افطار اومدن، انقدر خسته و بی حال که حد نداشت و تا چند روز بعد کلیه درد داشتند چون با زبان روزه مجبور بودند در خیابانها و در گرما بودند و تعریف می کردند که این اغتشاشگران خیلی راحت آب و خوراکی می خوردند .

میگفت از شدت تشنگی صدای آب یخی که آنها می خوردن برای ما اذیت کننده بود
واینکه انقدر دویده بودند که برای چند دقیقه بی حال کف خیابان در خط بی آر تی افتاده بودند تا این که دوستانشان به کمکشان آمدند.

 ♦ نقش بسیجی شهید مصطفی صدرزاده دربرابر اغتشاش گران از زبان همسرشان

#حماسه_۹_دی
#روز_بصیرت