شهید زنده، سردار حاج قاسم سلیمانی در مراسمی به بیان مصداق و مثال عینی درباره قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطره ای گفت که بغض، گلوی خودش و حاضرین در مراسم را گرفت. این خاطره از شهید عزالدین جوان هفده ساله لبنانی است که مدتی قبل در دفاع از حرم عمه سادات به شهادت رسید. ایشان اینگونه گفت:

«نوجوان ۱۷ ساله ای که اخیراً (در سوریه) شهید شد، به مادرش می گوید، با توجه به خوابی که دیده ام این آخرین ناهاری است که با هم می خوریم!

مادر با ناراحتی اجازه تعریف خواب را نمی دهد. اما او برای دوستانش اینگونه تعریف کرد: دو شب است که خواب می بینم روی سینه ام نشسته اند تا سرم را از تنم جدا کنند! من فریاد میزنم و آن وقت است که امام حسین(ع) می آید و می گوید: نترس، درد ندارد... عزیز من! سر تو را خواهند برید. همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را در بر خواهند گرفت! »

اما چند روز بعد از این ماجرا درگیری شدیدی بین نیروهای داعش و رزمندگان مقاومت در اطراف حرم شریف حضرت زینب(س) رخ می دهد.

«ذوالفقار حسن عزالدین » همین رزمنده ۱۷ ساله حزب الله که از اهالی منطقه صور لبنان بود در این درگیری به شدت زخمی و بیهوش شده و به اسارت تکفیری ها در می آید.

عزالدین بعد از به هوش آمدن، در حالی که درد زیادی را تحمل می کرد، با سؤال های پیاپی تروریست ها روبرو می شود!

در ویدیویی کوتاه که تروریست های تکفیری از اسارت او پخش کردند، عزالدین به سوالات پیاپی تروریست تکفیری پاسخ می دهد و هدفش را از حضور در سوریه، حفاظت از حرم حضرت زینب(س) بیان می کند.

تروریست های تکفیری پس از آن، سر از بدن این مجاهد راه خدا جدا کرده و او را همانگونه که مولایش اباعبدالله(ع) بشارت داده بود، با سری بریده به شهادت می رسانند. پیکر این شهید مظلوم نیز کماکان در اختیار تکفیری های داعش قرار دارد.

وقتی خبر شهادت این جوان قهرمان پخش شد، مادر شجاع او نامه ای خطاب به فرزند عزیز و گمنامش نوشت. او به «ذوالفقار حسن عزالدین » افتخار کرده و می نویسد:

فرزندم ذوالفقار ... خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا(س) روسفید کردی.

... من روز قیامت با افتخار می ایستم در حالیکه سر خونین تو را در بغل دارم و با دست خودم، خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند.

...شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش (تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان(ع) خواهد کرد.

فرزندم، خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است. فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید...

فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره می کنید...

به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب(س) را از آن استشمام کنم...

می خواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم...

می خواهم بایستم و با صدای بلند بگویم: خداوندا، این قربانی را از ما بپذیر...

و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا)س( خون تو را بگیرد...

پسرم، قلب من برای تو ب یتابی م یکند. ولکن زینب)س( با صبر خود بر قلب من دست کشید...

پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیرم...

منتظر تو هستم و اشکها مرا آتش م یزنند.تهنیت پسرم که در بهشتی...تهنیت...

پایان*/