چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم 

جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده 

زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ...

این یکی دو ماه آخر خیلی روزا با همیم و صفا میکنیم

دیشب رفته بود آرایشگاه ؛وقتی برگشت خیلی خوشگل شده بود

بابچه ها حسابی اذیتش کردیم که چیه؟زیر سرت بلند شده وسط جبهه؟واز این حرفا 

خواستیم بخوابیم دیدم ...