تقریبا ۱۵ یا ۱۶ فروردین بود
بهش زنگ زدم که شب میریم فوتبال میای با ما؟ همیشه دوست داشت بدنش رو فرم باشه
هروقت هم که زنگ میزدم باهام میومد.
گفت:باشه.
ساعت ۱۲ بود که تموم شد.
رفتم رختکن دیدم گوشیش زنگ خورد، گوشی رو برداشت و رفت.
قبلش بهم گفته بود مهرداد اگه به این زودی بازم برم سوریه بهت یه مژدگانی خوب میدم
بعد اینکه برگشت توی چشماش خوشحالی رو می دیدم
می خندید خیلی...
واقعا ۲ تا بال روشونه هاش دیدم داشت پرواز میکرد
پرواز به جایی که انگار به اونجا تعلق داشت....
پرسیدم: چی شده؟
گفت: ان شاالله اگه قسمت بشه تا۸_۷ روز دیگه میرم سوریه.
با چنان شوری میگفت که انگار داره درباره عروسیش حرف میزنه.
همونجا بود که لرزیدم.
حامد آماده ی شهادت شده بود اینو از چشماش میشد فهمید.
شب ساعت ۱ با اینکه راهش تا خونشون دور بود اجازه نداد کسی منو برسونه.گفت داداش من خودم باید برسونمت.
خیلی خوشحال بود..
چند روز بعد چند تا عکس با لباس نظامی برام فرستاد و گفت ببینم چطوری اینا رو خوشگل میکنی!!!!
گفتم: برای چی ؟؟؟
گفت: برای بنرم دیگه!!
خیلی ناراحت شدم
گفت: داداش به دلم افتاده دیگه برگشتی تو کار نیست.ناراحت نباش من خیلی خوشحالم.
و همان طور هم شد.بالهاش رو باز کرد و پر زد و پرید.

  • به نقل از رفیق صمیمی، شهید حامد جوانی   

پ.ن:شهید حامد جوانی، شهید مدافع حرمی که همانند حضرت ابوالفضل(ع) مجروح و جانباز شده و قبل از شهادت در سوریه و بین غیر ایرانی‌ها، به «شهیدِ ابوالفضلی» معروف شده‌است. 

شهید حامد جوانی

شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرد +عکس

  • روحش شاد