چهار پنج ماهی هست که مصطفی رو میشناسم 

جوان خوش چهره و مهربان ، با یه ته ریش زیبا و چفیه دور گردنش که خیلی معصومیت چهره اش رو بیشتر کرده 

زن و زندگی رو رها کرده و برای دفاع از مقدساتش به جهاد اومده ...

این یکی دو ماه آخر خیلی روزا با همیم و صفا میکنیم

دیشب رفته بود آرایشگاه ؛وقتی برگشت خیلی خوشگل شده بود

بابچه ها حسابی اذیتش کردیم که چیه؟زیر سرت بلند شده وسط جبهه؟واز این حرفا 

خواستیم بخوابیم دیدم دراز کشیده و داره با موبایلش یواش و آروم حرف میزنه

دوباره شروع کردیم به دست انداختنش که دیدی، امروز سر و صورت رو صفا دادی خبراییه؟

گفت بابا اذیت نکنید 25 روزه خونه نرفتم و خانمم رو ندیدم و دلم براش تنگ شده،ما هم دل داریم خوب

تاساعت 3صبح توی رختخواب داشت باهمسرش حرف میزدو نخوابید 

ساعت 5صبح درگیری و آتش بالا گرفت 

صدای اذان داره میاد

حی على خیرالعمل

و مصطفى باخون خود وضو گرفته بود

#شهید_کمیل(مصطفی)_صفری_تبار

با تشکر از: آی پاراسی سادات