محمودرضا بیضائی، متولد آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچه های بسیج بود. بسیاری از بچه های پایگاه که دوره های آموزشی بسیج دانش آموزی و دانشجویی را پیش او گذرانده اند خاطرات جالبی از او دارند.

او برای دفاع از حرم های شریف و همراهی با یک تیم مستندساز به سوریه رفت و در روز یکشنبه 29 دی ماه 92 براثر انفجار یک تله به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلامشهر تهران بود و از او یک دختر سه ساله به نام کوثر به یادگار مانده. برادر او که عضو هیأت علمی دانشگاه است خاطرات فراوانی با این شهید دارد: نمی دانم چطور و کی «مرگ » برای محمودرضا اینقدرعادی شده بود؟ یادم هست بار اولی که در دمشق به کمین تکفیری ها خورده بودند را بعد از اینکه برگشت با جزئیات تعریف می کرد. موقع تعریف کردن می خندید! انقدر عادی از درگیری حرف می زد که ما از روزمرگی هایمان حرف می زنیم.

محمودرضا در ایام فتنه 88 ، غیر از اینکه در خیابان و کنار بچه های مظلوم بسیج حضور داشت، خوب هم مطالعه و رصد می کرد. یادم هست آنروزها رفت لپ تاپ و مودم خرید. اگر جایی مطلبی می خواند که توجهش را جلب کرده بود به من هم توصیه می کرد آنرا بخوانم و اگر هم من توی وبلاگ چیزی نوشته بودم که نظرش را جلب کرده بود زنگ می زد و تشویق می کرد. روی نظام تعصب داشت. اگر در نوشته هایم دفاعی از نظام کرده بودم در مورد آن مطلب حتما صحبتی با من می کرد. در جنگ نرم بسیار مسلط بود و جلوتر از ما حرکت می کرد.

اوایل دهه هفتاد وقتی تازه به محل آمده بودیم، پنجشنبه شب ها در مسجد جامع دعای کمیل برقرار بود. راه زیاد بود. من بیشتر وقت ها «درس دارم » را بهانه می کردم و توفیق پیدا نمی کردم شرکت کنم. ولی محمودرضا هر هفته می رفت. یادم هست بار اولی که رفت، خیلی گریه کرده بود. پرسیدم: چطور بود؟ گفت: «حیف است آدم این دعا را بخواند، بدون اینکه بداند چه می گوید. » این حرفش از همان شب توی گوشم ماند. هر وقت دعای کمیل می خوانم، محمودرضا می آید جلوی چشمم. دوست او بعد از شهادتش تعریف کرد و گفت: در درگیری که با تکفیری ها داشتیم زیر آتش شدید آنها بودیم که باید از منطقه ای عبور می کردیم. زمان عبور در آن شرایط که تک تیراندازها ما را هدف قرار داده بودند و گلوله ها از کنارمان رد می شد فقط یک نفر جلو چشمم بود! فقط به کوثرم فکر می کردم. وقتی به جای امن رسیدم افسوس خوردم که چرا به فکر او بودم.

ایشان ادامه داد: تا اینکه در آخرین سفر، وقتی برای خداحافظی آمد، دست دور گردن محمودرضا انداختم و گفتم انشاءالله به سلامت بروی و برگردی. به او التماس دعا گفتم و از او خواستم حرم رفت من را هم دعا کند. در همان حال سر در گوش من کرد و گفت: این نوبت از کوثرم هم بریدم. رفت و جرعه نوش جام شهادت شد.

متن زیر آخرین نامه ای است از شهید مدافع حرم «محمودرضا بیضائی » به همسر ولایی و صبور خود که آن را در شب شهادت امیرالمؤمنین (ع) در ماه مبارک رمضان در سوریه نگاشته است:

بسم الله الرحمن الرحیم ... باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمده ایم و شیعه هم بدنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختی ها، غربت ها و دوری هاست و حقیقتاً جز با فدا شدن محقق نمی شود.

نمی خواهم حرف های آرمان گرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفته ایم؛ هم من، هم تو. بحمدالله؛ خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم.

الان که این نامه را برایت می نویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار(ع) و در فضای ملکوتی بین الحرمین، صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختی ها.

بین الحرمین دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنت الحسین، خانم رقیه (س) هستم و به یادتم.

نمی دانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودی ها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابی های وحشی و آدمکش.

چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار فرزندان ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آل الله را محاصره کرده اند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری(س) و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (س). ولی این بار تن به اسارت آل الله نخواهیم داد. چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند.

واضح تر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است. و من و تو دقیقاً در نقطه ای ایستاده ایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش. تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (س) نباشیم؛ اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آل الله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر می شماری.

معرکه شام میدان عجیبی است. به قول امام خامنه ای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است. »

در واقع جنگ بین حق و باطل و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است.

تمام دنیا جمع شده اند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیست ها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بی شرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل داده اند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینه سازان ظهور است و بس.

و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین ناآگاه و افراطی نیز همراه شده اند تا این عَلَم و این نهضت زمینه ساز را به شکست بکشانند، که اگر این اتفاق بیفتد سال ها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خون دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند.

شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه می اندازد.

و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری(س) و خانم رقیه(س) حفظ نخواهد کرد که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و... را هم خواهد شکست.

جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهایی اش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینه سازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور می باشد.

و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بی گناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور می توان مشاهده کرد و من دیده ام.

مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآییم، شرمنده و خجل باید به حضور خداوند و نبی اش و ولی اش برسیم چرا که مقصریم.

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی، این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا (تحقق) وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید.

پایان/

ملازمان حرم 313/

طراح تصویر:معبر سایبری تبریز