لواسان کوچک منطقه ای در شمال غرب تهران است که مردمانش به دینداری و پیروی از نظام اسلامی شهرت دارند. در گوشه ای از این منطقه قدیمی و سنتی، مادری همچنان چشم به راه آمدن فرزند شهیدش از سفری است که گفته بود به زودی از آن باز خواهد گشت.

اما فرزند برای یک بار هم که شده بدقولی کرد و اینگونه است که مادر از داغ فقدان فرزندش می گوید:

«کمال سال 1355 به دنیا آمد. گل سرسبد خانه مان بود. هوش و فعالیت زیادی داشت. هروقت از تلویزیون قرآن پخش می کردند، می نشست پای آن و سعی می کرد شیوه های قرائت را یاد بگیرد. آنقدر به قرآن و احکام علاقه داشت که تند و تند از روی برنامه یادداشت برمی داشت و در دفترچه هایش جمع می کرد. من دقیقاً نمی دانستم چکار می کند. اما از اینکه فرزند صالحی داشتم که اینقدر به یادگیری قرآن علاقه داشت، از ته دل خوشحال بودم.

کمال همیشه احترام من و پدرش را نگه می داشت. بعدها که بزرگتر شد و از طرف کارش به اصفهان مأمور شد، به من قول داده بود نگذارد غم دوری بکشم و هر هفته رنج راه را به جان می خرید تا به من سربزند و نگذارد دلتنگش شوم.واقعاً این بچه دل خدایی داشت. »

کمال شیرخانی در کنار فراگیری علوم مختلف قرآن کریم اعم از قرائت و تجوید، به خاطر عشق و علاقه ای که به اهل بیت (ع) داشت، به فراگیری مداحی نیز می پرداخت و مادر به یاد می آورد روزهایی که فرزندش برایش مداحی می کرد و از او می خواست صدایش را ارزیابی کند.

مادر شهید می گوید: «کمال صدای خوبی داشت. سوزی در مداحی اش بود که از عشق و علاقه اش به امام حسین (ع) و اهل بیت نشئت می گرفت. خیلی وقت ها تمرین مداحی می کرد و از من می خواست بگویم صدایش چطور است. چه داشتم به او بگویم؟ وقتی می دیدم این جوان اینقدر عاشق امام حسین (ع) است حرفی برای گفتن نداشتم جز آنکه بگویم صدایش هرچه است سوزش را از عشق به مولایش حسین (ع) هدیه دارد. »

بررسی زندگی شهید شیرخانی نشان می دهد که توجه به امر به معروف و نهی از منکر یکی از ویژگی های بارز او بوده است. این صفت بارز که مورد تأکید دوستان و اعضای خانواده اش است گاه باعث می شد کمال به دردسر بیفتد و یک بار نیز از سوی تعدادی از اوباش محله مورد ضرب و شتم قرار می گیرد.

خواهر بزرگتر شهید در این رابطه می گوید: «کمال همیشه به ما که خواهرش بودیم توصیه حجاب می کرد. البته ما خانواده مذهبی هستیم و حجاب در خانواده ما رعایت می شود. اما برادرم کمال جوان غیرتی بود و خیلی روی این مسائل حساسیت داشت. من گاهی با او سر این مسئله بحث می کردم. اما او استدلال می آورد که اگر خدا از ما خواسته مراقب مسائل دینی مان باشیم، ما هم وظیفه داریم که همدیگر را به رعایت اصول دعوت کنیم. وقتی هم که به شهادت رسید، من از شدت ناراحتی می خواستم فریاد بزنم. اما دختر شهید جلو آمد و گفت: عمه جان پدرم وصیت کرده نباید صدای ما را نامحرم بشنود. »

همسر شهید نیز می گوید: «کمال روی امر به معروف و نهی از منکر حساسیت خاصی داشت. گاهی در ماشین بودیم و می دید خانمی حجابش را رعایت نمی کند، ولو شده با زدن بوق سعی می کرد او را متوجه اشتباهش کند. می گفتم کمال جان او که متوجه نمی شود تو برای چه بوق می زنی. می گفت اگر اهل باشد خودش متوجه می شود. »

«مسجد سبو کوچک» همان مکانی که دروان کودکی کمال، محلی برای تعلیم و تربیت او بود، در سال های پایانی عمر شریفش به محفلی برای آموزش قرآن به کودکان و نوجوانان از سوی این شهید تبدیل شده بود. هرچند به خاطر مسائل کاری و مأموریت هایی که پیش می آمد وقت کمی برای حضور در خانه داشت، ولی از فرصت های پیش آمده به نحو احسن استفاده می برد و با جمع کردن حتی بچه های 7- 6 ساله به آنها قرآن آموزش می داد.

همسر شهید می گوید: «کمال سعی می کرد با آموزش سوره های کوچک قرآن به کودکان آنها را از دوران خردسالی با قرآن و مسائل دینی آشنا کند. در خانه هم به فرزندانمان محمد حسین و فاطمه قرآن یاد می داد. محمد حسین سن کمی دارد، اما با فاطمه که الان 11 سالش شده، قرآن و احکام کار می کرد و مشوقش در حفظ و قرائت قرآن بود. »

کار فرهنگی او ادامه داشت تا اینکه موضوع تعرض سلفی ها به مرقد حجر بن عدی در سوریه پیش آمد و ادعای آنها برای تعرض به حرم حضرت زینب کبری (س) خون جوانان شیعه سراسر جهان را به جوش آورد، کمال داوطلبانه راهی سوریه شد تا به عنوان محافظ حرم آل الله به نبرد با سلفی ها بپردازد.

به این ترتیب چندین ماه در سوریه ماند و در درگیری با گروه های سلفی از ناحیه پا مجروح شد. بعد از آن در 25 فروردین ماه سال 93 به ایران برمی گردد و چون از حساسیت مادرش در مورد خودش مطلع بود، مجروحیتش را مخفی می کند. اندکی بعد موضوع هجوم تکفیری های داعش به کشور همسایه مان عراق همگان را متعجب می سازد. احتمال حمله سلفی ها به سامرا به عنوان مدفن دو تن از امامان شیعه مجال ماندن را از کمال می گیرد.

او پس از دو ماه و نیم حضور در ایران، دوباره آهنگ رفتن می کند. این بار کمال عازم عتبات عالیات می شود تا پس از زیارت قبور مقدس امام علی، امام حسین و حضرت ابوالفضل عباس (ع) برای پاسداری از حرم امامان عسکریین (ع) رهسپار سامرا شود.

در این زمان که چند روزی از شروع ماه مبارک رمضان گذشته بود، مسجد سبو کوچک، دیگر از صوت قرآن کمال بی بهره بود. اما کمی آن سوتر، مرقد مطهر امامان سامراء شاهد راز و نیازهای شیرمردی بود که برای حراست از حرم آل الله کمر همت بسته بود.

کمال شیرخانی در یکی از آخرین تماس های خود با خانواده از سلامت خود خبر می دهد اما او که هفتم تیر ماه راهی عراق شده بود، تنها یک هفته بعد در 14 تیرماه 1393 در درگیری با گروهک منحوس داعش به شهادت می رسد و پیکر مطهر این قاری قرآن و مداح اهل بیت دو روز بعد به میهن اسلامی مان باز می گردد.

پایان/